جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت


جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت

جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت


جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت

جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت


جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت

جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت


جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت

جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت


جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت

جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
آهی از عشقت درون دل نهان می داشتم
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
چون برون شد بی من او راه دهن بر من گرفت
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
عشق می خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست
عشق می خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست
عشق می خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست
عشق می خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست
عشق می خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست
عشق می خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست
عشق می خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست
عشق می خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست
من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر
چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت
چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت
چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت
چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت
چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت
چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت
چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت
چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت